sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات ساناز

ساناز و مبین (بیست و شش ماهگی ساناز خانم)

( جمعه 19/8/91  ) من خوابیده بودم دیدم بابای داره ساناز دعوا می کنه نگو که ساناز بلا شیشه لاک خالی کرده روی فرش. من و بابا با استون تا تونستیم لاک پاک کردیم خودت هم فهمیده بودی کاری بدی کرده ای بهت گفتم برو لاک پاک کن رفتی از کشو پنبه برداشتی شروع کردی به پاک کردن لاک. عمو علیرضا خانومش و مبین اومدن خونه عمو ما هم رفتیم اونجا ساناز خانوم و مبین همش با هم درگیر بودند ساناز خانم به خرس می گه حرس و دائما از دست هم دیگه عروسک خرس رو می کشیدند خلاصه هرچی مبین بر می داشت ساناز می کشید و هر چی که ساناز بر می داشت مبین می کشید. ساناز قرتی دوباره رقصش گرفت کلی برای حضار رقصید.  سر سفره شام بودیم که یهو دیدم صدای گری...
23 آبان 1391

عقد خاله

ساناز خانم ابرو کمون مامان خاله فرخنده هم پرید دوشنبه  15/8/91 عقد خاله بود مامان هم مجبور شد ساعت 1 از اداره مرخصی بگیره و بیاد و به همراه عمو مرتضی رفتیم خونه مامانی آخه شب مراسم عقد بود وقتی رسیدیم همش دنبال خاله ات می گشتی اما خاله آرایشگاه بود. وقتی خاله اومد کلی خوشحال شدی و رفته بغلش و موقع شام توی رستوران هم رفته بودی وسط خاله و آقا محسن نشسته بودی و تکون نمی خوردی و شامت را هم خاله داد خلاصه دست از سرشون برنمی داشتی و رفته بودی و  به خاله گفته بودیI LOVE YOU آقا محسن کلی خوشش اومده بود و می گفت چقدر باهوشی. بعد از شام هم عقد خاله برگزار شد و همین که ضبط روشن شد اومدی وسط یه جیغ زدی شروع کردی به نانای کردن همه...
17 آبان 1391

مریضی فرشته کوچولوی مامان

    ساناز خانم ابرو کمون خوشگل خانم فرشته کوچولوی مامان روز چهارشنبه صبح رفت مهد کودک حالش هم خوب بود اما بابای ساعت 10 زنگ زد گفت از مهد کودک زنگ زدند و گفتند ساناز تب داره و بهت استامینوفن داده اند. خیلی نگران شدم اما فکر نمی کرد که حالت انقدر بد باشه تا اینکه ساعت 2 خروجی گرفتم اومدم وقتی اومدم دیدم خیلی تب داری و اصلاً حالت خوب نبود داشتی می لرزیدی،خاله تو رو توی اون حال دید خیلی ناراحت شد آخه قرار گذاشته بودیم به همراه خاله و شوهرش بریم خونه مامان هم خواستگاری خاله بود و هم عروسی پسر عمه من(محمود) توی راه خیلی تب داشتی و همش خدا خدا می کردم زودتر برسیم تا بریمت دکتر،...
6 آبان 1391
1