ساناز و مبین (بیست و شش ماهگی ساناز خانم)
( جمعه 19/8/91 ) من خوابیده بودم دیدم بابای داره ساناز دعوا می کنه نگو که ساناز بلا شیشه لاک خالی کرده روی فرش. من و بابا با استون تا تونستیم لاک پاک کردیم خودت هم فهمیده بودی کاری بدی کرده ای بهت گفتم برو لاک پاک کن رفتی از کشو پنبه برداشتی شروع کردی به پاک کردن لاک. عمو علیرضا خانومش و مبین اومدن خونه عمو ما هم رفتیم اونجا ساناز خانوم و مبین همش با هم درگیر بودند ساناز خانم به خرس می گه حرس و دائما از دست هم دیگه عروسک خرس رو می کشیدند خلاصه هرچی مبین بر می داشت ساناز می کشید و هر چی که ساناز بر می داشت مبین می کشید. ساناز قرتی دوباره رقصش گرفت کلی برای حضار رقصید. سر سفره شام بودیم که یهو دیدم صدای گری...
نویسنده :
زهره
11:38